دست نوشته................................................فقط عشق
دیگر به خلوت لحظه هایم عشقانه قدم نمیگذاری
نظرات شما عزیزان:
دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمی بینمت
سنگینی نگاهت را مدت هاست حس نکرده ام
چشمانت سهم من نیست
خوشا به حال رقیبم
من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبورانه گذرانده ای
من نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کرده ام که شاید...
دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است
و دستانم بیش از هر زمان دیگر نام تو را قلم میزند
تا به حال نوشته بودم؟
به گمانم نه!
پس اینبار برایت مینویسم که :
دست نوشته هایت سر خوشی را به قلبم هدیه میکند
می خواهمت هنوز!!!
گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند
اما باز هم در آخرین لحظه تکرار می کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه بنگرند
می خوانمت هنوز
حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند
هیچ بارانی قادر نخواهد بود تو را از کوچه های اندیشه ام بشوید
و اینها برای یک عمر شیدایی کردن کافیست
به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که :
دلتنگ شده ام
به همین سادگی...
انگار روزی دیگر فرا رسیده است.
اگر چشم هایت گشوده شده اند
و اگر می توانی صادقانه لبخند بزنی
بدان که خداوند...
هنوز عاشق توست!!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
آپممممممممممممم
Power By:
LoxBlog.Com |